جدول جو
جدول جو

معنی میخ چین - جستجوی لغت در جدول جو

میخ چین
میخ چیننده، که میخ را بچیند، آن که یا آنچه میخ را قطع کند و ببرد یا برآورد، که میخ را با ابزاری از میان قطع کند یا از جایی برآرد، افزاری است فلزی، مانند انبردست که دهان آن سخت برنده و تیز است و با آن میخ را از جایی که کوبیده اند درآورند، (از یادداشت لغت نامه) گاز، گازانبر، میخ کش
لغت نامه دهخدا
میخ چین
قسمی گازانبر است که برای چیدن و بریدن میخ و جز آن بکار رود
تصویری از میخ چین
تصویر میخ چین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ)
یخ آگین. یخناک. یخ گرفته. یخ بسته. با یخ بسیار. آب حوض و رودخانه و استخر و جز آن که یخ بسته است:
جهان را همه ساز چونین بود
همه آبدانهای یخ گین بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ / کِ دَ)
میخ کوبیدن. کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن. زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن. (از یادداشت لغت نامه). تده. وتد. (تاج المصادر بیهقی) :
گو میخ مزن که خیمه می باید کند
گو رخت منه که بار می باید بست.
سعدی.
به هر کفشی که میخی زد مه نامهربان من
ز حسرت ناله وفریاد میخیزد ز جان من.
سیفی صاحب بدائعالصنایع
لغت نامه دهخدا
منقاش، خارچین، خارچینه، موی چینه، موچین، موچینه، موچنا، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
میوه چیننده. که میوه بچیند. آنکه از درخت یا گیاه میوه جدا کند:
شاید اگر در حرم سگ ندهد آب دست
زیبد اگر در ارم، بز نبود میوه چین.
خاقانی.
، بمجاز بهره مند. سود برنده:
من زان گره گوشه نشین نی درد کش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
از شجر من شعرا میوه چین
وز صحف من فضلا عشرخوان.
خاقانی.
و رجوع به میوه شود
لغت نامه دهخدا
مقابل پس چین، چیدن قبل از موعد،
که پیش چیند، که از قبل بچیدن مبادرت ورزد، که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
لغت نامه دهخدا
شکن شکن، با چین های بسیار، صاحب چین های بسیار، پرشکن:
ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن
مویت برای بردن دلها رسن رسن
لغت نامه دهخدا
چیدن قبل از موعدمقابل پس چین، آنکه پیش چیند کسی که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
میخی که قسمت پایینش دارای پیچ است و با پیچاندن فرو رود نه باکوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی شبیه بانبری کوچک که بوسیله آن مو را از عضوی از بدن می کنند خار چینه منقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخ پیچ
تصویر میخ پیچ
آخیة
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
للظّفر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
Nail
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
clouer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چین اول، برداشت اول محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
পেরেক পুঁতানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
inchiodare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
pregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
wbijać gwóźdź
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
забивать гвоздь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
забивати цвях
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
spijkeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
nageln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
clavar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
کیل ٹھوکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
कील ठोकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
ตอกตะปู
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
לדפוק מסמר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
釘を打つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
kuchora
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
못을 박다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
çivilemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
memaku
دیکشنری فارسی به اندونزیایی