میخ چیننده، که میخ را بچیند، آن که یا آنچه میخ را قطع کند و ببرد یا برآورد، که میخ را با ابزاری از میان قطع کند یا از جایی برآرد، افزاری است فلزی، مانند انبردست که دهان آن سخت برنده و تیز است و با آن میخ را از جایی که کوبیده اند درآورند، (از یادداشت لغت نامه) گاز، گازانبر، میخ کش
میخ چیننده، که میخ را بچیند، آن که یا آنچه میخ را قطع کند و ببرد یا برآورد، که میخ را با ابزاری از میان قطع کند یا از جایی برآرد، افزاری است فلزی، مانند انبردست که دهان آن سخت برنده و تیز است و با آن میخ را از جایی که کوبیده اند درآورند، (از یادداشت لغت نامه) گاز، گازانبر، میخ کش
یخ آگین. یخناک. یخ گرفته. یخ بسته. با یخ بسیار. آب حوض و رودخانه و استخر و جز آن که یخ بسته است: جهان را همه ساز چونین بود همه آبدانهای یخ گین بود. نظامی
یخ آگین. یخناک. یخ گرفته. یخ بسته. با یخ بسیار. آب حوض و رودخانه و استخر و جز آن که یخ بسته است: جهان را همه ساز چونین بود همه آبدانهای یخ گین بود. نظامی
میخ کوبیدن. کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن. زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن. (از یادداشت لغت نامه). تده. وتد. (تاج المصادر بیهقی) : گو میخ مزن که خیمه می باید کند گو رخت منه که بار می باید بست. سعدی. به هر کفشی که میخی زد مه نامهربان من ز حسرت ناله وفریاد میخیزد ز جان من. سیفی صاحب بدائعالصنایع
میخ کوبیدن. کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن. زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن. (از یادداشت لغت نامه). تده. وتد. (تاج المصادر بیهقی) : گو میخ مزن که خیمه می باید کند گو رخت منه که بار می باید بست. سعدی. به هر کفشی که میخی زد مه نامهربان من ز حسرت ناله وفریاد میخیزد ز جان من. سیفی صاحب بدائعالصنایع
میوه چیننده. که میوه بچیند. آنکه از درخت یا گیاه میوه جدا کند: شاید اگر در حرم سگ ندهد آب دست زیبد اگر در ارم، بز نبود میوه چین. خاقانی. ، بمجاز بهره مند. سود برنده: من زان گره گوشه نشین نی درد کش نی میوه چین می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته. خاقانی. از شجر من شعرا میوه چین وز صحف من فضلا عشرخوان. خاقانی. و رجوع به میوه شود
میوه چیننده. که میوه بچیند. آنکه از درخت یا گیاه میوه جدا کند: شاید اگر در حرم سگ ندهد آب دست زیبد اگر در ارم، بز نبود میوه چین. خاقانی. ، بمجاز بهره مند. سود برنده: من زان گره گوشه نشین نی درد کش نی میوه چین می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته. خاقانی. از شجر من شعرا میوه چین وز صحف من فضلا عشرخوان. خاقانی. و رجوع به میوه شود